زمان رضا پهلوی یه جوونی عاشق یکی از دختران خاندان پهلوی میشه
خیلی به امام رضا توسل میکنه ازدواجش جور نمیشه
میشنوه شیخ بها حاجت میده
یروز که مث همیشه میخواسته بره حرم از نزدیک قبر شیخ بها رد میشه
میگ امروز از شیخ میخام و به امام رضا نمیگم
توسل میکنه و به دختره میرسه
فردای شب زفاف پسره میره سر قبر شیخ بها رو به روی ضریح وایمسیته و با مسخره بازی میگه امامنا دیدی خودت حاجت ندادی شاگردت داد هه
و بعد برمیگرده و میره خونه . وقتی وارد خونه میشه میبینه چند جفت کفش مردونه دم دره
میره تو و زنشو تو بدترین حالت میبینه
به زنش میگه این چه وضعشه
زنش میگه ما هممون اینطوریم اینا هم رفیقامن ...! مشکل داری طلاقم بده
میگن به سر زنان میرفته سمت حرم و داد میزده یا امام رضا غلللللللط کردم
یا امام رضا ... خوردم
واقعی#