پسر اولیم که یه خاطر ازش گفتم تقریبا سه سالش میشد یه شب تابستون جامونو پهن کرده بودیم بخوابیم
شوهرم چون خیلی به بچه هاعلاقه داره باهاشون زیاد بازی میکنه ، داشت باپسرم شوخی میکرد هی سربه سرش میزاشت و میخندید
یهو نمیدونم چی شد جوگیر شد(فک کنم چون من به خودم رسیده بودمو خودمو خوشگل کرده بودم)😊😊😜
به پسرم گفت بابا زن میخوای؟
پسرم گفت آره بعد باباش گفت باشه انشاالله بزرگ شدی برات میگیریم
پسرم زد زیرگریه که نه همین الان بگیر طفلی فک میکردکه یه خوراکیه هرچی ما از تویخچال آوردیم میگفت نه اینو میدونم چیه من زن میخوام
آقا نصف شب گریه و دادو بیداد که زن میخوام زن میخوام
دیدیم نه ساکت نمیشه باباش بقلش کرد برد مغازه پفک خریده بود میگفت نه این پفکه من زن میخوام مغازه داره که جریان فهمیده بود به شوهرم گفت بزار یه چیزی بدیم که تا حالا نخورده باشه
اون موقع پاستیل شیبابا تازه اومده بود وقتی صاحب مغازه شیبابا داد گفت بیا اینم زن
پسرم خوشحال شدو ساکت شد فکر کرد که منظور باباش از زن همینه 🤗🤗
خلاصه که شوهرم خسته وکلافه اومد خونه گفت لعنت به دهانی که بی موقع باز شود بعدم گرفت خوابید🤯😡
پسرمم پاستیلو میخورد میگفت به به چقد زن خوشمزه ایی😌😂😂😊
#سوتی_بفرست 😁🖐
🤭 @Sooti_Hamsaran