واای ینییی عصبی شدم انقد حرص خوردم
مادرشوهرم و پدرشوهرم خودشون هیچی نمیخرن از خرج خونه بگیر تااا همه چیو میخره براشون
طلبکارم هستن
شوهرم داره خونه میسازه اونم دست تنها
خودش باید عروسی بگیره طلا بخره یخچال و کوفت و زهرمار همه چی باخودشه
چارتا مرغ و خروس دارن هفته ای یبار ب شوهرم میگن بره براشون سبوس و کوفت بگیره
صب تا شب غذا میکنن تو حلقشون سر سه سوت خوراکشون تموم میشه
الانم گفتن شوهر بیچارم یخرده بحث کرد ک کمتر بدین نمیدونم من پول ندارم اینا تهش مجبور شد بره بخره
خیال میکنن سر گنج نشسته
تازه هم گفتن منم هیچی نگفتم ولی از حرص زیاد مجبور شدم بیام اینجا لااقل تخلیه بشم