کنسول بازی،
میریم بیشتر کافع و اینا نمیرم زیاد خونشون مامانم نمیزاره
تا ۹ ماه پیش با مادرشوهرم تا دوسه صب حرف میزدیم میخندیدیم هی ام ب اونایی ک خابن اشاره میکرد میگف الان پامیشن جرمون میدن ولی خب آسمونی شد و رفت و وقتی میریم درودیدار خونه میخاد قورتمون بده خیلی جو سنگینه دوس داشتید ی صلوات برا شادی روح مادرشوهرم بفرستید💔
راسی پدر شوهرم خیلی قصه بلده برامون قصه میگه😁
هیچ کاری انجام نمیدم میرم میشینم یه جا .زیادم حرف نمیزنم
از هر دری . غیبت بقیه فامیلشون . هر بارم شوهرم یا برادر شوهرام میان میگن شما خسته نشدین بس که باهم حرف زدین و غیبت کردین . ماهم میگیم فضولی نکنین یشب جمع شدیم دور هم 😏 کار هم . هر کدوم از عروسا یه کار . یکی ظرف یکی غذا یکی جارو . کلا انگار خونه خودمونه . گاهیم خونه منفجر میشه کسی دست نمیزنه اخر مادر شوهرم میاد خودش میشوره و جمع میکنه . جومون جوریه که مثلا من صبح زود بیدار شم . اگه برادر شوهرام بیدار باشن باهم میشینیم صبحونه براشون درست میکنم میخوریم . زناشونم که بیدار شن شوهر من بیاد اونام باهم میخورن .
خب من شوهرم همش میگه تو چرا ساکتی چرا کاری انجام نمیدی هر دفعه میرم خونشون دعوام میکنه که تو همش نشستی تو کم حرفی.. مامانشم میگه اینو نیارین وقتی کار نمیکنه
من فقط در حد سفره آوردن و جمع کردن کمکشون میکنم کم حرفم هستم ولی بازم سعی میکنم حرف بزنم اما اونا فکر میکنن عمدیه.. ازم توقع کار کردن دارن
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
11 ثانیه پیش
12 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
