من یه دختر 20ساله معلم هستم درس میخونم دانشجو ام
عاشق یه پسر روستایی شدم کشاورزه و گفته از سی سالگیم حقوق میگیرم از بیمه جهاد کشاورزی که الان بیمه میریزه
من از یه شهر دیگم ایشونم از یه روستا که باباش زمین اینا زیاد داره
سه ساعت چهار ساعت فاصله داریم
ایشونم 25سالشه
بابام میگه لیاقت تو پزشکه فلانه فلانه
بهم میگه دکتر تورو میخواد معلم میخواد من جواب رد میدم حالا تو میگی میخوام زن یه کشاورز بشم
میگه اگه میخوای جهیزیه تو بدم برو ولی دیگه دختر من نیستی
چون شهر بهم میخندن که دخترمو بدم به یه روستایی کشاورز که هیچی نداره
خلاصه مامان پسره زنگ زد بابام گف تموم اموالتو بزنی به نام دخترم نمیدمش به شما
منم موندم بابام تهدیدم کرده که اگه یه نقطه هم براش بفرستی میکشمت20 روزه ازش خبر ندارم از پسره خیلی حالم بده هر شب با گریه میخوابم سر گریه و غذا نخوردنم تو خونه دعواس خیلی دوسش دارم ولی نمیذارن😭