من به قربون هر ۱۲ جفت دنده های قفسه سینت که قلبتو نگه داشتن🖤میدونی من دارم تو اون لحظه که چشماتو قلبتو با انگشت نشونم دادی گفتی اینا مال تو باشن زندگی میگنم❤الهی هرچی از عمرم مونده خداازم بگیره نصیب تو بشه❤یادته بهت گفتم چشات مثله تیلست،یه تیله همون رنگی پیدا کردم اما حیف نمیتونم نشونت بدم❤۳ سال عمرم رفت ،خدا میدونه بقیه روزارو چجوری باید تحمل کنم❤کاش یروز بلند شم ببینم خواب بوده،دیگه نشناسمت❤ دلم میخاد زندگی کنم دوباره،قلبم درد میکنه❤خدایا من گذشتم تو ب بزرگیت یادشو از ذهنم ببر🖤من کاری از دستم بر نمیاد دیگ از کی کمک بخام ،خدا شاهده هر شب تا صب هردعا ک بلد بودم خوندم🖤دیگ کم اوردم🖤الهی من فدای قد و بالات بشم❤خوشبحال اونی ک تورو داره،چشم قشنگ من💔💋میشه اگ خاستی یه صلوات برام بفرستی❤
من سالها پیش ی رمانی خوندم اسمش یادم نمیاد ولی داستانش مال زمان قاحار بود ی دختریو نشون کرده بودن واسه پسر شازده اینم اشتباه فک کرده بود واسه خود شازده ک پیره میخوانش بعد از خونه فرار کرد با یه پسر لاتی اونحا کول خورد بکارتشو ازش کرفت کتکش زد بیهوش شد انداختش کنار رودخونه همون پسر شازده پیداش کرد کلی مداوا و ... تا خوبشد و ازش خواستکاری کرد و ... نمیدونین اسمش ویه