تک دخترم تو رفاه واسایش بزرگ شدم همیشه هرچی خواستم وداشتم با اینکه یادم میاد تا نوجوونی شاید بابام نداشت اما قرض میکرد ونمیزاشت اب تو دلم تکون بخوره شوهرم گولم زد وقتی فهمیدم ک عاشقش شده بودم کور وخر شده بودم نا دیده گرفتم الانم دوسش دارم اما خسته ام از این وضعیتی ک توش گیر کردم عروسی نگرفتم ک خونه داشته باشیم بعد فهمیدم مادر فولادزره اش موقع خرید خونه رو به اسم خودش زده وبه همه عالم وادم گفته من واسشون خونه خریدم در حالی ک فقط ۳۸میلیون پول گذاشت رو پول پسرش ک اونم قرار بود خرج عروسی باشه خرج وسایلی ک نخریدن و...طلاهام رو فروختم ک ماشین بخریم واس تکمیل وجه دوم وام گرفتیم پول قرض کردیم قسطاش رو من باید بدم قرض ها رو من باید بدم خودشم ک چندغاز حقوق میگیره میره واس قسط مسکن ووام ازدواجی تمومی نداره...اینهمه درس خوندم صبح تا شب کار میکنم کل حقوقم رو نمیفهمم چی میشه وبه دهم ماه نرسیده پول نداریم حسرت همچی به دلمه اگه مجرد بودم واس خودم پادشاهی میکردم از خودم بدم میاد از زندگی متنفر شدم خودم رو تو اوج جوونی بدبخت کردم ..ازدواج نکنید تو این وضعیت بخدا اشتباهه خریته خوشی زده بود زیر دل من لگد زدم به بخت واقبالم