پارسال اسفند مادرش زنگ زد خونمون چندماه پیش اومدن برای آشنایی توی فروردین اومدن خواستگاری ولی ما...😔هیییچی نه جوابی نه یه ذره مهم بودن برای خانوادم ما باهم بیرون هم میریم حرف هم میزنیم ولی بازم خانوادم عین خیالشون نیست هنوز یبار خونشون نرفتیم عین خیالشون نیست میخوام بگم بره دنبال زندگیش خودشو علاف خانواده من ک بیخیالن نکنه حتی بابام یکبااار نمیگه چی شدن خواستگارا مامانمم میگ وقتی بابات بفکر نیست من تنها چکار کنم فقط میترسم پشیمون بشم بگم بره خودش همش میگه از بی میلی خانوادت میترسم😔 بنفعشه که بره دنبال یه آدم و خانواده بهتر ن؟
هیچی نمیگه الکی میپچونه میگه این جمعه میریم این آخر هفته و...
مثله بابایه من
پسری که خیلی همو دوست داشتیم پدرش راضی نبود پسره خودشو تیکه تیکه کرد اخر پدره یه نیمچه رضایت داد با بابایه من حرف زد بابایه منم از سر لجو لج بازی بهش گفت امیدوارم نیتتون خیر باشه مرده بهش برخورد دیگه پسره خودشو کشت راضی نشد بیاد خواستگاری