سلام دوستان
بچه ها من وقتی دبیرستانی بودم پسرخالم خاستگارم بود ک منم دوسش داشتم. ولی مادربزرگم( مامان بابام) جواب رد داد و ب بابام هم گف ردشون کن. خیلی دیکتاتورن.
مامانبزرگم میخاس منو بده ب پسر عمم. من ازش پسر عمم خوشم نمیومد چوخ خانواده عصبی و متعصبی هستن. کلا خانواده بابام بداخلاقن. بخصوص بابام. منم خب نمیخاستم آیندم هم با یه آدم عصبی زندگی کنم. از روی لج هم ک شده با عمم بد رفتاری میکردم وقتی میدیدمش( اخه پسرخالمو رد کرده بودن و منو آدم حساب نکردن)
خلاصه اینکه عمم و پسرش از من خیلی ناراحت شدن و نیومدن خاستگاری. بابام هم باهاشون دعوا کرد ک شما ک نمیخاستین بیاین خاستگاری چرا خاستگاراشو رد میکردین.
آقا یه دعوایی بین اینا راه افتاد و قطع رابطه شد حدود دوسال. بعدش مامان بزرگم مریض شد و فوت کرد.
من همش عذاب وجدان دارم ک نکنه بخاطر اذیتای من مریض شده