سلام هردومون مقصریم الان نمیدونم واقعا چیکارکنم
کارش طوریه که یه روز درمیون خونه نیست منم دور درسام بودم دوست داشتم روزجمعه باهم بریم بیرون
دوستش(میسپارمشون بخدا که زندگیمونو جهنم میکنن) زنگ زد گفت بریم بیرون من گفتم بیا بچه رو ببریم بیرون خودمون قبول نکرد
شامم خونه مامانش دعوت بودیم یکم مونده بهذغروب امده میگه بیا بریم دورتون بزنم منم گفتم من عقده بیرون رفتن ندارم که لطف کنی بیای مارو بگردونی ونرفتم گفتم پامونم بذاریم بیرون شبه باید بریم خونه مامانت
یکم سرسنگین شدیم بعد آشتی کردیم دیروزم سرکار بود امروز که خونه بود هی به دخترم میگفتم عصر میریم بیرون جلو شوهرم که برنامه نچینه تا اینکه باز دوستش زنگ زد دوباره قرار گذاشتن باهم برن بیرون
منم گفتم اون از جمعه اینم امروز خوب یه روزم برای بچه وقت بذار دلش سررفت تو خونه بازم یکم بحث کردیم گفت شام میام بریم بیرون منم گفتم میرم خرید
برگشتن که اومدم با زور جواب سلامم داد باقیافه که داره لطف میکنه سوارشدیم گفت حالا چیزی هم میخوای؟ من بادوستام یه چیزی خوردم بازم پارو غرورم گذاشتم گفتم آره برای من وبچه بگیر حرفم نمیزد خیلی هم تند میرفت ترسیدم دخترمون وایساده بود بخوره زمین هی ترمز میگرفت گفتم بیا تو بغلم بشین که بگیرمت که ماجرا شروع شد😭