هیچی
متوجه شد اون دفترش ب دست غزل نرسیده
نرف سوار هواپیما بشه
اومد از فرودگاه بیرون و پلیس همون لحظه رفته بود دنبالش، دید و دستگیرش کرد
اینم خواهش کرد گف قبل کلانتری منو ببرید پیش پدرم
باباش هم با همه رستوران دارها جلسه داشت
یاور چلویی هم تو جلسه بود
عاصف رفت ب همه چی اعتراف کرد اونجا جلوی همه ابروی باباش رف
باباش هم بش گف دیگ حق نداری پاتو بذاری تو خونه من
حیف ک من پدر پسری مثل تو هستم
یاور هم برگشت بش گف نخیر حیف این که پسر توعه😀
ولی کلا عاصف خیلی مظلوم بود😞