2737
2734
عنوان

یاد یه خاطره افتادم بیاین تعریف کنم

1476 بازدید | 78 پست

ما تو یه ساختمون دو طبقه زندگی میکردیم...ما صاحب هونه بودیم مثلا پایینی مستاجر...خونه مال پدرشوهرم بود.‌.اقا یه همسایه جدید اومد ب ا ما..‌زن و مرد و یه بچه...مرده هم پولیس بود ازین لباس شخصی ها...بی سیم و اینا داشت همیشه....بعد من میدیدم هروقت کفشامونو میذاریم پشت در میریم میاین کفش ها جفته...بعد یه مدت کدام مزاحم تلفنی داشتیم ..با خط خاس مختلف.‌زنگ میزد هیچی نمیگفت..اونم فقط وقتایی مه شوهرت نبود..من خیلی میترسیدم اولا....چون مثلا چندروز نبودیم بعد که میومدیم شوهرم منو میذاشت میرفت سرکار..شش صب بود مثلا...تا اون از در میرفت این زنگ میزد هیچی نمیگفت....منم خیلی میترسیدم چون نمیدونستم کیه...بعد کم کم دوزاریم افتاد از رفتاراش...

همه زندگیم سلنا و سینا❤👫
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



2742
2740
خلاصه یه مدت هی اینجوری گذشت و عوضی اینقدر هم رودررو سر سنگین رفتار میکرد شوهرمم نمیتونست هیچی بگه.. ...

مگه بنده خدا زن نداشت؟ 

بچه نداشت؟ 

این دیگه واقعن خیلی زشته 

آخمن همیشه دیر می فهمم. که تو چقدر همه چی رودرست چیدی خدا...❤🌹

یبار اوایل که اومده بودن قبول این که مزاحم بشه و اینا یبار من خاستم برم داروخانه عجله داشتم اونم در در داشت میرفت بیرون کفت بیا بیرمت منم مث خنگ ها سواررشدم نمیدونستم که اینجوریه ازبس سرسنگین بود آقا منو سوار کرد برد برگردوند کوچه بغلی منو پیاده کرد که زنش نبینه..‌من خیلی بهم برخورد اومدم به شوهرم گفتم اینحوری شده...دیدیش ازش تشکر کن بدونه من به تو گفتم

همه زندگیم سلنا و سینا❤👫
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687