من وقتی به دنیا اومدم شبیه مادربزرگم بودم و مادرم از همون بچگی منو دوست نداشت و من پوستم تیره بود و همه به مادرم میگفتن دخترت زشته و مادرم هم منو کتک میزد و از دروغ گاها کاری میکرد که پدرم کتکم بزنه .مثلا وقتی مهمون داشتیم همه کارهای خونه با من بود و بعد توی اشپز خونه اشغالارومیریخت میگفت من بودم .به هر بدبختی بود درس خواندم چون میدونستم علاقه دارن شوهر کنم منم توی جمع اخماموتوهم میریختم یا اگه فکر میکردم خواستگاری هست اخمامو توهم میریختم که نیان
خلاصه رفتم دانشگاه پدر مادرم معتقد بودن که من اگر با لباس شلخته برم دانشگاه کسی نگاهم نمیکنه منو فرستادن یه دانشگاه سطح پایین باکلی منت شهریه میدیم اونجا یکی از استاداعاشقم شد و من از ترس محل نمیدادم یه روز یه دختر خیلی خوشگل توی دانشگاهمون بود بهم گفت میشه با استاد فلانی بگی توی پروژم کمکم بده منم دیدم طرف شوهر داره شماره اونو دادم بهش خلاصه من بعد مدتها پذیرفتم اون منو دوست داره و عاشقش شدم خیلی زیاد بعد مدتی اون زن طلاق گرفت و اونا باهم ازدواج کردن شوهر اون دخترم خودکشی کرد .
خانومای قشنگ برید سایت نومه رو ببینید تازه راه افتاده خیلی باحاله میتونید کارت پستال طراحی کنید خیلی راحت و بفرستید به هر ادرسی که میخواید https://noomeh.com/