2777
2789
عنوان

زندگی نامه

104 بازدید | 13 پست

من وقتی به دنیا اومدم شبیه مادربزرگم بودم و مادرم از همون بچگی منو دوست نداشت و من پوستم تیره بود و همه به مادرم میگفتن دخترت زشته و مادرم هم منو کتک می‌زد و از دروغ گاها کاری میکرد که پدرم کتکم بزنه .مثلا وقتی مهمون داشتیم همه کارهای خونه با من بود و بعد توی اشپز خونه اشغالارومیریخت می‌گفت من بودم .به هر بدبختی بود درس خواندم چون میدونستم علاقه دارن شوهر کنم منم توی جمع اخماموتوهم میریختم یا اگه فکر میکردم خواستگاری هست اخمامو توهم میریختم که نیان

خلاصه رفتم دانشگاه پدر مادرم معتقد بودن که من اگر با لباس شلخته برم دانشگاه کسی نگاهم نمیکنه منو فرستادن یه دانشگاه سطح پایین باکلی منت شهریه میدیم اونجا یکی از استاداعاشقم شد و من از ترس محل نمی‌دادم یه روز یه دختر خیلی خوشگل توی دانشگاهمون بود بهم گفت میشه با استاد فلانی بگی توی پروژم کمکم بده منم دیدم طرف شوهر داره شماره اونو دادم بهش خلاصه من بعد مدتها پذیرفتم اون منو دوست داره و عاشقش شدم خیلی زیاد بعد مدتی اون زن طلاق گرفت و اونا باهم ازدواج کردن شوهر اون دخترم خودکشی کرد .

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز