وقتی کرونا گرفتی خیلی دست به دعا شدم خیلی نذر کردم بااینکه مریض بودم و حالم بد بود با جوون و دل ازت پرستاری کردم که خوب بشی که سرافکنده نشم جلو خواهربرادرام که امیدم ناامید نشه....خیلی به خدا التماس کردم خیلی زاری کردم که تورو ازم نگیره...که من همه جوونم به تو بسته....و اونجایی که گفتم دیگه تمام دوره مریضیت تمام شده و خوب شدی ...و اونجایی که همه جا با سربلندی میگفتم ببینید کرونا رو شکست دادی...گول خوردم ...سرم کلاه رفت....وقتی نیمه شب زنگ زدن بیا و رفتم و جسم بی جونت رو دیدم ...اونجا فهمیدم که این کرونای لعنتی بازیمون داده بود....جایی که همه سرگرم خوب شدن و نگرانی از اوضاع بد ریه ت داشتیم حواسمون به قلب مهربونت نبود....و من هنوز که هنوزه با غمت کنار نیومدم....هنوز دلم نمیخواد قبول کنم واسه همیشه بی مادر شدمه😔😔😔😔😔