سلام...یه مدت پیش تاپیک زدم ولی اونموقع همه چی برام روشن نبود.الان همه چی رو شده راهنمایی کنین لطفا...
از بچگی خوشم از یکی از پسرای فامیلمون میومد.هر جا میرفتم فقط چشمم دنبال اون بود و خیلیییی دوسش داشتم.اونم خیلی بهم توجه و میکرد و با اینکه6سال ازم بزرگتر بود ولی همیشه حواسش به من بود.اونا خونشون یه شهر دیگه بود و سالی3_4بار میدیدمش.تا اینکه بزرگ شدیم و یکم روابط کمتر.ولی باز هرجا همو میدیم زل میزدیم به همو نمیتونستیم چشم از هم برداریم.ولی هیچ وقت نه اون بیان کرد نه من.تا اینکه 2ماه پیش عمم که میشه زن پسر دایی اون پسر خبر نامزدیشو داد و ادامه داد که میدونی فلانی و باباش یه سال پیش به منو شوهرم گفتن واسه تو؟!ولی ما گفتیم ذهنتو درگیر نکنیم واسه درس هات😐من هنگ کردم کامل.از یه طرف خبر نامزدیشو که شنیدم ناراحت شدم و از یه طرف خوشحال بودم که عشقی که هر شب ایندمو باهاش تصور میکردم یه طرفه نبوده.ولی جلوی عمم به روی خودم نیاوردم که میخواستمش ولی خب قیافم داد میزد.تصمیم گرفتم به پسره پیام بدم که حسرتی توی دلم نمونه.یکم صحبت کردیم و گفت که همش با اون دختره قهرن و دعوا میکنن و ارتباط خوبی باهم ندارن.کلا از اون دختر یه غوول ساخته بود.میگفت هربار که میخایم تموم کنیم بابای اون دختر زنگ میزنه و میگه ما ابرو داریم بیاین درست کنین دخترم بدنام شده.