بچه ها منو همسرم و دو دا از فامیلا داشتیم تو اطراف یه روستا دوچرخه سواری میکردیم که از بغل یه قبرستان قدیمی رد شدیم قبرستان سطحش یکم بالا تر بود و از بغل ها استخون های مرده ها زده بود بیرون !! قشنگ استخونای دست ها و پاها و انگشتا 😭😭 من خیییییلی تحت تاثیر قرار گرفتم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
توروستای ما یه قبر هست هرروز استخوناش میاد بیرون چندین بار دفن کردن اما بازم میاد بیرون
شبها هم صدای جیغ ازش میاد
یه بیداری دقیقا عین یه کابوس،مثل گشتن تو تاریکی و بی فانوس،میچرخم تو حباب انتظار تو،مثل ماهی و تنگ و وهم اقیانوس....زندگیم سوخت ...جسد آرزوهام مونده روی دستم...خوشبحالت زندگی کردی💔ولی من نه نتونستم😔
کتاب معشوق من است🌼 من هم مجردم هم متاهل.لیسانس روانشناسی دارم و در حال حاظر حقوق می خونم..سی سالمه و دختری هجده ساله دارم.🌻. بعداز هر شکست از جات بلند میشی، و ادامه میدی؟ پس قهرمان داستان خودتی.💛
خب خواهر جای هممون همونجاست جای تعجبی نداره که غذای مار و مورچه میشیم همه
بله قانون طبیعته
یه بیداری دقیقا عین یه کابوس،مثل گشتن تو تاریکی و بی فانوس،میچرخم تو حباب انتظار تو،مثل ماهی و تنگ و وهم اقیانوس....زندگیم سوخت ...جسد آرزوهام مونده روی دستم...خوشبحالت زندگی کردی💔ولی من نه نتونستم😔
یه بیداری دقیقا عین یه کابوس،مثل گشتن تو تاریکی و بی فانوس،میچرخم تو حباب انتظار تو،مثل ماهی و تنگ و وهم اقیانوس....زندگیم سوخت ...جسد آرزوهام مونده روی دستم...خوشبحالت زندگی کردی💔ولی من نه نتونستم😔