2733
2734
عنوان

چکار کنم با این مادرشوهر بی فکر

1045 بازدید | 70 پست

خیلی ناراحتم بغض گلومو گرفته ، رفته بودم خونه بابام یه شهر دیگه ، بابام گفت کروناست خطرناکه خودم میبرمتون تهران و خیلی وقته نیومدم خونه ت خلاصه مامانم و بابام بعد از یک سال و نیم اومدن خونه مون ، به محض اینکه از راه رسیدیم برادرشوهرم پا شد اومد اینجا ، مامانم از دیشب همش با مانتو و روسری نشسته ، خودم که خیلی معذبم 

خونه م ۵۰ متره کوچیکه دیشب من و شوهرم تو پذیرایی خوابیدیم حالا مادرشوهرم زنگ زده میگه اون یکی برادرشوهرم با نامزدش میخواد بیاد چند روز بمونه خونه مون ، گفتم مامان خودتون میدونید خونه ما کوچیکه گفت بالاخره توی این دنیا یه ذره جا پیدا میشه واسشون 

خیلی از دستشون عصبی شدم 

قبل از عید اون یکی برادر شوهرم اومد ۲۱ روز موند حالا هم هنوز نرسیدم اینجوری میکنن 

دیگه خسته شدم توی این گرونی و خرج چرا درک ندارن 

خدایا خودت کمکم کن دارم دیوونه میشم 

حالا مامانم ناراحت میشه ، دیشب یه جوری بود می‌گفت بعد از یک سال و نیم اومدیم خونه ت خانواده شوهرت امان نمیدن ما بریم سریع پا شدن اومدن

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

حق با مامانته من بودم میگفتم مامان جان اجازه بدین مامان اینام برن برادرشوهرمم دعوت میکنم الان جا کوچیکه معذب میشن جفتشون اینجوری منم همین مشکلو با خانواده ی شوهرم دارم خیلی اذیت میشم همش خونمونن

2728
2738
چند بار به مادرشوهرم گفتم خونه من کوچیکه جا ندارم مامانم اینا هم اینجان هیچی نگفت

به شوهرت بگو

هیچ کس اشکی برای مانریخت هرکی بامابودازما گریخت چندروزیست حالم دیدنیست حال من ازاین وآن پرسیدنیست گاه برزمین زل میزنم گاه برحافظ تفال میزنم حافظ دانافالم راگرفت یک غزل امدکه حالم راگرفت مازیاران چشم یاری داشتیم خودغلط بودانچه میپنداشتیم
چه بی فکرن شوهرت با مادرشوهرت صحبت کنه

اینقدر مادرشوهرم بی فکره میگه من روم نمیشه به پسرم بگم نرو خونه داداشت ، چطور روش میشد به ما بگه نرید خونه مادربزرگ شوهرم حالا واسه ما همه خجالتی شدن

اینقدر مادرشوهرم بی فکره میگه من روم نمیشه به پسرم بگم نرو خونه داداشت ، چطور روش میشد به ما بگه نری ...

زنگ بزن به برادر شوهرت بگو خانوادم هستن جانداریم

هیچ کس اشکی برای مانریخت هرکی بامابودازما گریخت چندروزیست حالم دیدنیست حال من ازاین وآن پرسیدنیست گاه برزمین زل میزنم گاه برحافظ تفال میزنم حافظ دانافالم راگرفت یک غزل امدکه حالم راگرفت مازیاران چشم یاری داشتیم خودغلط بودانچه میپنداشتیم
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   niهانیتاha  |  22 ساعت پیش
توسط   mahsa_ch_82  |  23 ساعت پیش
توسط   حسین__بیرو۵  |  3 ساعت پیش