من پدرم تازه فوتکرده . شیش ماهم نشدع . مادرم دزدکی فامیل با ی آقایی عقد کرد . فقط من خبر دارم
حالا اون آقای ناپدری ب شدت شکاکِ من ۱۸ سالمه چند بار ک میرفتم خونه ی دوستم وقتی اونو مامانم میرفتن بیرون بار آخر ب مامانم گفته چ دلیل داره اینکه با ما نمیاد؟ میره پیش دوستش ؟
حالا مادرمم میگه اِلا و بِلا نباید جایی بری و باید با ما بیای بیرون . میگم من دوس ندارم بدم میاد . راحت نیستم . سنگین واسم شما دل و قلوه بدینو من مث احمقا نگاه کنم ..
میگه پس خودت باید ب ناپدریت بگی که . میخوام برم پیش دوستم مامانم نمیزاره .. تو بهش بگو بزاره من برم پیش دوستم . چون راحت نیستم باهاتون بیام بیرون .
😐😐😐😐 رفتار مادرم داره دیوونم میکنه با گریه زاری مانع مستقل شدنم میشه . ک خونه ی جدا بگیرم بعدشم اون آقا ب مادرم گیر بده ولی خب ب من چیکار داره؟ گناهه من چیه؟ چرا باید برا من تصمیم بگیره؟ موضوعی ک حتی پدرمم توش دخالت نمیکرد رو چرا باید برم ازش خواهش کنم؟
بعد ی چیز دیگم تعریف کنم