عزیزم یکسالو.نیم پیش از تالار ک برشتیم هم خـودم هم شـوهرم توبه کردیم سمتشون نریم دو روزه باباش مریضه شوهرم میره خونشون مابین.ما شکراب شده شوهرم بی اهمیت و سرد شده..کلن نودوپنج درصد خانواده شوهر فتنه انگیر و حسود و پرتوقعند فقط رو زندگیت تمرکز کن و هر جاهم لازم دیدی ی جواب کوبنده محترمانه ب مادرهمیرت بده
بیخیال بگو اگه میخوای خودتو تو چشم من خار کنی که کردی اگه هم میخوای بین من و شوهرم دعوا بندازی که عمرا اگه بتونی پس خودتو تلف نکن
مادر شوهرت مريض روحي روانيه
به خاطر ادم مريض خودت ناراحت نكن
باز خداشكر شوهرت فهميده و قدر دان هست
شما هم اگر احساس كردي داره بهت فشار مياد يكي بگو بياد بهت كمك كنه
خدايي نكرده واسه كمر و زانو خودت مشكل پيش نياد
زمانی هم که سر کارم خواهرم میاد خونه ام
چون شوهرم به شدت با مادرش مشکل داره مامانش خیلی غر میزنه و ایراد گیر هست دست خودش هم نیست من که عادت کردم ولی شوهرم میگه درد دارم تحمل ندارم هی بهم غر بزنه چرا رفتی فوتبال که پات اینطوری بشه
مادرشوهره دیگه یه کرمی تو وجودشه به نام آسکاریس
کاملا درکت میکنم..منم یه مدت همینطور بود وضعیتم..بعلاوه ی اینکه گاهی خودم باید همسرمو میبردم دکتر
ولی مادرشوهرم اینطوری نمیگفت..خدا بهت صبر بده
خدا لعنت کنه آدمِ فتنه رو
و لعنت به زبون تلخ
چرا جوابشو نمیدی؟
شماهم شبیه خودش حرف بزن
خسته نباشی عزیزم. این روزام میگذره ولی همین که شوهرت قدردانه خدارو هزار مرتبه شکر کن که تحت تاثیر چرندیات مادرش قرار نمیگیره
مادرش اگه اینقدر نگرانه پسرش ببره خونش ازش مراقبت کنه
