سلام خوبین خواهر ها چه خبرا با اوضاع سخت کرونا و وضعیت اقتصادی داغون خوش میگذره
من شوهرم عمل زانو انجام داده الان یک هفته میشه
اولش همش میگفت پرستار بگیر برام که اذیت نشی چون هم شاغلم هم یه دوقلوی شیطون دارم ولی مادر شوهر جان نمک می ریخت که وای پس زن بهت دادم که بادش بزنی
منم گفتم نه عزیزم خودم هستم اونم چون میدونست من به شدت از زخم و پانسمان میترسم می خواست اذیت نشم ولی خودم حقیقت دلم نیومد تنهاش بزارم
زنگ زدم مرخصی بگیرم ریس بهم توپید و مرخصی نداد جز سه روز
بلند کردن و بردن شوهرم تا دست شویی و آوردنش خیلی به کمرم فشار می آورد و شوهرم به شدت خجالت میکشید
منم به شدت بد دل بودم اما به خاطر عشقی که بهش داشتم تحمل کردم چند بار می خواستم عوق بزنم ولی جلو خودمو گرفتم
روز اول پانسمان زخمش گفتم میترسم واقعا نگاه کنم دوقلو ها کمک کردن باند و چسب و اینا دادن شوهرم خودش عوض کرد پانسمان رو ولی از روز دوم کم کم به استرسم مسلط شدم و کمکش کردم اما هنوز هم جرات ندارم بتادین بزنم خودش میزنه
کارهای زیاد خونه رسیدگی به دارو ها و کمک به بلند شدنش در کنار دوقلو های خرابکاری که دارم این مدت خیلی خسته ام کرده
مادر شوهرم هم به بهانه پسرش هر روز میاد خونه
و اگه ایرادی ببینه میگه مامان زنت نمی تونه بهت برسه بیا بریم خونه خودمون مراقبت باشم
اما شوهرم اجازه نمیده حرف مادرش کش پیدا کنه فوری میگه من خیلی شرمنده محبت زنم شدم کارهای خونه و اذیت بچه ها کم بود منم افتادم رو دوشش انشالله بتونم براش جبران کنم
مادرش هم کم نمیاره میگه دستش درد نکنه اما وظیفه زن که به شوهرش برسه بعد با خنده به من میگه خدا رو شکر کن چه شوهر خوبی داری قدرت میدونه
منم ریلکس جواب میدم خدا سایه اش از سرمون کم نکنه
قبلا خیلی نسبت به حرفاش حساس بودم و دعوا درست میکردم ولی الان آروم تر شدم
البته بیشتر به خاطر این که شوهرم همیشه حمایتم میکنه
من توی این ده سال زندگی هیچ وقت خرید خونه نکردم اما این مدت که شوهرم زمین گیر شده نون گرفتن و بقیه خرید ها افتاده رو دوشم اصلا نمیدونم زمان چطوری میگذره
شب اینقدر خسته ام که وقتی شوهرم میگه همش سر پا هستی بیا پیشم بشین تا میرم بشینم خوابم می بره
روزی هزار بار ازم عذر خواهی میکنه که باعث زحمتم شده هرچی هم بهش میگم این چه حرفیه آخه
میگه نه واقعا چون هم سرکاری هم گرفتار من شدی خیلی خستگی از سر و روت می باره هر کاری هم میکنم که چهره ام
شاد باشه اما بازم انگار متوجه خستگیم میشه
ولی همین که قدر دان واقعا خدا رو شکر میکنم
حالا امروز ...
