میدونی مادرشوهرم ازدواج سومشه الان از ازدواج دومش یه پسر و دختر داره که پسره رو شوهرش قبول نمیکنه چون کتکش زده آوردش خونه من گفت اینجا خونه خودته و روز ۵ ام عروسیم مستقر شد تو خونه لباساشو میشستم و غذا آماده میکردم ولی ازین سوختم که از صبح تا اخر شب شوهرم کنار اون نشسته بود و من تو اتاقم بودم .
۱۹ سالمه
اوایل عقد خیلییی عالی بود جونم واسم میداد ولی از وقتی مادرش اومد خونمون این کلا عوض شد از هون موقع اذیتم با رفتاراش
من دختریم که تو ناز و نعمت بزرگ شدم ولی شوهرم کارگری میکرده ولی چون پسردایی بود و دوسش داشتم قبولش کردم ولی رون فکر و با اخلاق بود نمیدونم الان چش شده
بخدا مامانم یبار حالش بهم خورد شوهرم زار زار واسش گریه میکرد رفت از داروخونه آخر شهر دارو خرید واسش