بعد اون شبم دو شب پشت هم دایی هامو تو خواب بهم نشون داد.اولیش اینکه من تو یه کوچه تاریک و باریک تک و تنها به سمت خونه قدیمی میرفتم که خونمون بود انگار همین که دروازه کوچک قدیمی داشتم میبستم که برم تو حیاط یه دفعه ظاهر شد شکلش شکل داییم بود اما یه طرف صورتش سوخته بود از ترس از خواب پریدم یا شاید روحم تو اون نقطه بوده که برگشت به کالبدم
شب بعدی اون یکی داییمو دیدم که منو مجبور میکرد به یه رابطه
نمیدونم از جونم چی میخواست من بعد این طلسمو باطل کردم و اتیشش زدم