قبول کردم که با مادرشوهرزندگی کنم ، البته بیشترازسه سال دووم نیاوردم زدم بیرون...
یادم نیست فک نکنم انجام داده باشم
با یه اقاقیی دوست شدم
ابرومو برد
البته برا بابام خیلی فرقی نداشت چون دوستی براش مهم نیست
مامانم زندگیمو نابود کرد من نه
رفتم توی شرکت بیز😐😐خیلی احمقی کردم
چند روز پیش ی بحث جدی کردم با یکی یهو نمیدونم چی شد دوبار دستمو کوبیدم غیر ارادی تو دیوار ورم و درد و کبودی دار
فک کنم یا شکستع یا ضرب دیدع
نمیدونم زیاد کار احمقانه کردم. البته بنظذم خودم احمقانه نیست
چن تا خواستگار عالی رد کردم برای کسی ک دوسش دارم. الان نامزدیم💝
برای اولین بار با یکی دوست شدم رابطمونم در حد چت و زنگ زدن بود اصلا همو ندیدیم
ولی هیچ وقت نمیخوام تکرار بشع .
ازدواج با شوهرم😂
دوستی با ی سادیسمی
من یبار اولای عقدم بچه بودم خیلی مامانمو خواهرام داشتم نصیحتم میکردن راجب شوهرداری که اینجوری کن اونجوری کن منم نمبدونم با چ عقلم صداشونو ضبط کردم بردم برای شوهرم..تا مدتها شوهرم باهاشون لج بود بنظر خودم احمقانه ترین کار زندگیم همین بود.
ازدواجم
درس های دانشگاهم و آنقدر نخوندم که الان تلنبار شه🤦♀️🥲
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
