مادر شوهرم وخانواده شوهرم اصلا راضی به ازدواجمون نبودن ما باهم دوست بودیم شهری که من دانشگاه بودم شوهرم خونه داشت وسر کار میرفت با اینکه من اصلا نمیدونستم خونه شوهرم کجاست ولی کلی تهمت زد
بعد گفت باید گواهی بگیری منو برد پیش یه ماما که آشنای خودشون بود بعد بهش از قبل گفته بود که از پشتم معاینه کنه من فکر میکردم معاینه همه اینجوریه تا امروز که فهمیدم از مادر شوهرم نفرت دارم بعد شوهرم توقع داره به مادرش احترام بزارم با این وجود
واااااای یعنی چی الان؟والا منم ازش متنفر شدم.عوضی
عزیزم دیگه گذشته ولی فاصله رو حفظ کنید
خب چرا ازدواج کردی وقتی این کارو کرد؟؟؟
همسرت چیزی نگفت؟نگفت مهم منم که اعتماد دارم؟
سرمو کجا بکوبم
مشکل از شماس مگه پسرش چه اش دهن سوزی بود زیربار معاینه رفتی
تو به شوهرت و زندگیت برس خوش باش اینجوری بهتره
نمیدونم چی بگم
مگه بامادرتون نرفته بودین؟
به زور که نبردنت عزیزم نمیرفتی.در وهله اول خودت به خودت احترام نزاشتی
😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳چ مادرشوهر بیشعوری اینجوری رو دختر مردم عیب میزاره خوبه یکی هم رو دخترش عیب بزاره😒
حالا خوبه شک داشته با پسر خودش بودی و بازم گواهی میخواسته😐
وای😫
وای خدا چه حیوونی بوده
ببخشید ولی این کارا از ادم بعیده
والا لازم نیست به همه احترام بزاری و بگس میخوای احترام بزلری یا نه با خاندان شوهر فقط سلا و عللیک و خداحافظ احترام چی؟
