اتفاقا همش توو استرس بودم
چون دو تا آبجیه بزرگتر داشتم که سنشون بالا رفته بود ازدواج نکرده بودن،من فکر میکردم لابد یه عیبی چیزی داریم و خودمون نمیدونیم....فکر میکردم هیچوقت ازدواج نمیکنم....
گاهی میشد توو یک ماه،۵تا خواستگار میومدن،بعدش میرفتن و پشت سرشون رو نگاه نمیکردن...خب بخودم شک میکردم که چیه عیبم مگه....
تا همسرم که اومد خواستگاری،هممممه چیز سریع جور شد...تعجب کرده بودم،
خیلی متوسل بشید به امیرالمؤمنین علیه السلام،من همسرمو از ایشون دارم....حاجت ازدواجو خیلی زود میدن