2777
2789

زهوشیاران عالم

هر که را دیدم غمی دارد

ای دلا دیوانه شو

دیوانگی هم عالمی دارد

د مهسا بدو بگیرنمون چوب تو آستینمون می کنن

_به خدا از اینجا جان سالم به در ببریم خودم چوب تو یه جای دیگت می کنم که دیگه از این غلطا نکنی

دست مهسا رو گرفتم و پیچیدم تو اولین کوچه و پشت دیوار قایم شدیم یهو به یاد چند دقیقه قبل افتادم


گذشته

مهسا این کفش چه خوشگله

_به قیمتشم یه نگاه کنی بد نیست

اره خیلی گرونه من اینارو بگیرم دلم نمی یاد بپوشمش باید بزارم تو موزه هر روز از دور قربون صدقش برم

که از پشت صدای یه پسری رو شنیدم  

_هی خوشگله تو غصه نخور خودم می خرم برات به جای اینکه قربون صدقه ی این کفشا بری قربون صدقه ی من بری.      بعدم شروع کرد با اون صدای تخمیش خندیدن از خندیدن داشت اوقم می گرفت دندوناش زرد زرد بود و دماغش عین خرتوم فیل بود یعنی خدا اینم شانس من دارم  منم یهو زد به سرم حالش و بگیرم

اولم عزیزم خوشگل تویی با اون دماغ مانکنت اگه خیلی پول داری به جای اینکه برای من کفش بخری برو بده یکم مماغت و عقب کشی کنن و دوما تو رو باید ببرم سیرک با دندونای شبیه شامپانزت   مردم قربون صدقت برن و ثانیا دستم و زدم به کمرم و گفتم اگه بعد از عمل عقب کشی مماغت پول اضافی برات موند که فکر نکنم بمونه یکم به سر و وضع خودت برس و با دستم به سر و وضعش اشاره کردم ولی انصافا لباساش مارک بودن ولی تو تن بی اندام اون مثل این می موند که لباس تن یه خرس کردی حالا یه جوری می گفتم به سر و وضعت می رسیدی انگار سر و وضع خودم خیلی خوب بود با این لباسای عهد قجرم می گن آدم و چراغ نفتی بگیره جو نگیره قضیه ی منه یه لحطه که چشمام به صورتش افتاد کم مونده بود شکوفه کنم تو شلوارم صورتش مثل کسایی شده بود که یبوست  گرفتن و نمی تونن خودشون و تخلیه کنن با این فکر داشت خندم می گرفت که دیدم داره می یاد سمتم این مهسای عنتر انگار زبونش و با سحر و جادو بسته بودن که زر نمی زد اصلا مردک جومونگ نما رسید بهم و مچ دستم و گرفت و محکم فشار داد کم مونده بود از شدت درد به گریه بیوفتم یهو فکرم رفت به فیلم سینمایی اکشنی که چند روز پیش نگاه کرده بودم که یه مرد که خلافکار بوده میاد مچ دست دختر و می گیره دخترم با زانوش می زنه جای حسابش منم یهو انگار خیلی رفته بودم تو نقش و فکر می کردم آیسان کماندوام که از تمام توانم استفاده کردم و با زانو زدم اونجاش دستای پسره یهو شل شد و یه داد بلندی زد که بهتره بگیم جیغ بلندی زد و خم شد و دستش و گداشت همون جایی که ضربه خورده بود توسط من داشتم از شاهکاری که کرده بودن ذوق مرگ می شدم که  دیدم در ۳ تا پرشیا باز شد و از هر ماشین ۴ تا گل چماق بیرون اومد و و هجوم آوردن سمتم کلا هنگ کرده بودم که یهو به خودم اومدم و دست مهسا رو گرفتم و شروع کردیم به فرار کردن

حال

_آیسان اومدن چه خاکی تو سرمون بریزیم

با صدای مهسا به خودم اومدم و و از پشت دیوار سرم و عین زرافه دراز کردم ببینم راست می گه یا نه که دیدم داره اره اونجان ولی داشتن می پیچد یه سمت دیگه که یکیشون ناگهانی سرش و برگردوند و من و دید اعلام کرد کجا تشریف داریم و همگی هجوم آوردن سمتمون من و مهسا هم دوباره شروع کردیم دویدن تو اون کوچه یه کوچه دیگه هم بود که از شانس ما هم بن بست بود دیگه به یقین پیوستم که  گیرشون افتادیم که چشمم به یه مسجد افتاد که از شانس ما هم هم درش باز بود و هم  ختم زنانه بود دست مهسای عقب مونده رو هم گرفتم و کشیدم سمت مسجد همین که ما وارد شدیم همه سرشون و بلند کردن و به ما از تعجب از پایین تا بالا  نگاه کردن یهو فکر کردم لختم زود سرم و خم کردم که ببینم چرا اینجوری دارن نگاه می کنن که دیدم مانتوی زرد با شلوار صورتی با شال سبز پوشیدم (ببینید چه ست لباس می پوشم😁😁) که دیدم مهسا هم داره لباسای خودش و آنالیز می کنه اونم یه شلوار سفید با مانتو قرمز و شال زرد پوشیده بود اصلا عین دو تا دلقک شده بودیمفقط یدونه دماع قرمز کم داشتیم راه برگشتم نداشتیم چون پامون می رسید بیرون قیمه قیممون می کردن یه تصمیم آنی گرفتم و با دست زدم تو کمر مهسا و بهش علامت دادم اونم نقشه رو گرفت با دستم سه تا ضربه به منزله ی ۱ ۲ و ۳ زدم و شروع کردم بلند بلند ادای گریه کردم و در آوردن یجوری داشتم جیغ و داد می کردم گه تو مراسم فوت پدر و مادرم نکرده بودم مهسا هم از من بدتر داشت جیغ و داد می کرد اون حتی خیلی تو نقشش رفته بود و داشت محکم می زد تو سرش دیگه شک نداشتم که بعد از این ماجرا همین عقل ناقصم از دست می ده دیگه داشت از ادا اتوارای مهسا خندم می گرفت که به زور جلوی خودم و گرفتم دیگه وضعیت مهسا به جایی رسیده بود که چند تا خانم اومده بودن دستای مهسا رو گرفته بود.یکی داشت بهش آب قند می داد با گریه ی ما دو تا اسکول یه زن چاق بود که روی صندلی صاب عذا نشسته بود که شروع کرد اونم به گریه و شیون راه انداختن منم که گریه ی زن و ندیدم یهو از اون جوای لعنتی گرفت من

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

و شروع کردم به حرب زدن هنگام گریه کردن

نور له قبرت بباره جواهر چرا ما رو تنها گذاشتی چرا به این زودی از پیشمون رفتی که زنای دیگه هم شروع کردن به گریه کردن منم انگار بهم گفتن بفرما بالای منبر و دوباره اون دهن وامونده و باز کردم و گفتم یادته اومده بودی خونمون یادته هر وقت می یومد خونمون لپم بوس می کردی و قربون صدقم می رفتی آقا من این حرف و نزدم یهو صدای همه ی زنا خفه شد یکی ازچشمامو که هنگام چرت و پرت گفتن بسته بودم و باز کردم که دیدم همه دارن یه جوره بدی نگام می کنن انگار طرف و من کشتم همین طوری که داشتم از ترس کارم به جاهای دیگه ای می رسید چشام به تابلوی روی میز افتاد که تقریبا عکس یه مرد ۴۰ بود چشمام داشت از کاسه در می یومد تا خواستم پاشم بگم ما انکار اشتباه اومدیم مراسم عذا رو اون زن چاقه که فکر کنم زن مرحوم بود داره دوان دوان می یاد سمتم اون وسط یاد پنگوئن افتادم دیگه به گوه خوردن افتاده بودم که دستم خورد به یه استکان چای داغ تا زنا خواست با دستاش بهم چنگ بزنه چای و پاشیدم روش که دادش گوش هفت آسمون و کر کرد با این کارم همه ی زنا دویدن سمتمون من و مهسا هم پاشدیم و خودمون و انداختیم بیرون زنا هم عین لشگر یزید دنبالمون چه خودمونم این وسط امام حسین کردم 😂

حتی وقت نکردیم کفشامون و برداریم همینکه زدیم بیرون که دیدم از بخت بد ما اون گل چماقا ها هم دست از سرمون برنداشتم و جلوی مسجد منتظر ما هستن اونا هم افتادن دنبالمون اون مرده که زده بودم ناکارش کنم گفت آیسان واستا کارت ندارم

با این حرفش  سرهمه ی زنا چرخید سمتش یهو یکی از زنا که انشالله سفید بخت بشه گفت این مرده فکر کنم برادر این دختران چون از اول مراسم که این دخترا وارد مسجد شدن این مردا هم بیرون منتظرشون بودن با این حرف همه ی زنا تغییر جهت دادن و به سمت اون مردا هجوم بوردن و شروع کردن با لنگه ی کفش  و سیتی زدن اونا از دست مردا هم کاری بر نمی یومد چون تعداد زنا چند برابر مردا بود اون پسره که زدمش تا خواست دهنش و باز کنه و بگه اینا خواهر من نیستن زن اون مرحوم با سینی کوبید تو دهنش فکر کنم باید پول عقب کشی بینیش و بده به آسفالت کردن دهنش نگام افتاد به مهسا که داشت زمین و از خنده گاز می زد زود با پام زدم رو پاش و گفتم پاشو تا نیومدن دهن ما رو هم صاف کنن

اولین قدم نداشتن غلط املاییه😊

تو pdf رسته ولی خواستم نطر شما رو هم بدونم برای همین شروع کردم قسمتیش و تو گوشی نوشتن چون تایپ گوشی هوشمند بعضی از کلمات و خود به خود تغییر داده

بگو عزیزم

میگم اگه خودتون دارین مینویسین که آفرین به همتتون و اینکه از نظر منی که یه زمانی خواننده ی رمان بودم باید بگم که قلمتون روانه ولی مثل بقیه ی رمانا نباشه چون اگه دقت کنید بیشتر رمان ها شبیه همه مثلاً تو همشون کل کل دختر و پسر و ... اینا هست من که بلد نیستم ولی بعد یه مدت خوندن از اینطور رمان ها زیاد خوشم نمیاد شاید یه داستان آروم همراه با غم و شادی و سختی طاقت فرسا فارغ از فانتزی های محال با چاشنیه عشق بعد ازدواج و پایانی شاد رو بیشتر دوست داشته باشم 

البته این صرفاً نظر یه خواننده ی بی تجربه است 

موفق باشین🌷

میگم اگه خودتون دارین مینویسین که آفرین به همتتون و اینکه از نظر منی که یه زمانی خواننده ی رمان بودم ...

نه منم دقیقا مثل شما فکر می کنم و این اولین رمانمه ولی موضوع متفاوته یه دختره که اتفاقی تو یه موقعیتی با پسری رو به رو میشه پسره پلیسه و این دخترم عاشق پلیس بازیه ولی دختر خیلی خنگه همیشه غیر ارادی ماموریت های پسره رو خراب می کنه

نه منم دقیقا مثل شما فکر می کنم و این اولین رمانمه ولی موضوع متفاوته یه دختره که اتفاقی تو یه موقعیت ...

به نظر داستانش جذابه فقط خیلی درگیر توصیفات ظاهری نشین مثلاً بعضی رمانا هستن دو صفحه در مورد لباس و لب قلوه ای و ...اینا توضیح میده به نظرم توصیف یه خط یه خط و نیم در حدی که یه تصور بصری ایجاد شه کفایت میکنه 

از پسش بر بیاین انشاالله

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز