یه سری داشت برام خواستگار میومد قرار بود بریم اتاق خواهرم حرفامونو بزنیم..بعد منم حول بودم اتاقم خیلییی شلوغ بود بعد که اومدن به دلایلی یهویی مجبور شدیم بریم اتاق من😩حالا اتاق منم شلووغ😩نه میتونستم بگم نه میتونستم نگم😩دیگه رفتیم تو بیچاره پسره کپ کرده بود😆 ۲ تا از سوتینام هم رو تختم بود 😩وای خدا چقد خجالت کشیدم اون لحظه 😩😂😂دیگه هیچی بیچاره تند تند حرفاشو زد رفتن دیگه برنگشتن😂😂