دقیقا مثل واسه من
امار رفیقا شوهرم رفت و آمد و درامد و...
البته من شناخت نداشتم بعد دیدم ک انگار بدتر میشه دیگه نگفتم و هی دشمن تر شد ...منم دیگ زدم سیم آخر ....بدون حرفی دور شدم....ن بحثی ن هیچی....
قبلش هر چی میپرسید میپیچوندم...گفتم من نمیدونم یا یبار جایی رفتیم و خبر داشت و خودشو زد ب ندونستن خواست ک من بگم گفت فلانی رفت؟گفتم اره خودش رفت در صورتی که ما برده بودیمش شهر دیگ خونش...و اونم درجریان بود ولی من نگفتم بهش و تو چشاش عکسشو گفتم تا یاد بگیره دروغ نگه و خودشو ب ندونستن نزنه....
قیافش دیدنی بود...از اون ب بعد دیگ فهمید آبی از من گرم نمیشه واسه تو دست گرفتن پسرشون😐
توام نگو عزیزم....
اینو بدون ک شوهرت واست میمونه ن اونا...