یه بار ماه رمضون بود افطاری همه خونه ما دعوت بودن ، منم چون میدونستم تو این مهمونی های افطاری همو میبینیم خیلی خوشحال میشدم😂😅 یکی دو ساعت مونده بود تا مهمونا بیان پشت پنجره نشسته بودم منتظرش بودم و فاز عاشقی گرفته بودم😐💔 یکی از بهترین شانس هایی که اوردم همون روز بود😁 داییم اینا که اومدن چون آیفون خونمون خراب بود بدو بدو دویدم گفتم من درو باز میکنم😁 حالا قبلش هم مهمون داشتیم و موقع باز کردن در با داداشم بحث میکردیم که کی بره درو باز کنه و کار به کتک کاری میکشید🤕👊🏻🤣
رفتم درو براشون باز کردم همگی اومدن به جز اون😐 برگشتم به مامانش گفتم: یعنی درو ببندم؟!🥺😂
بیشتر منظورم این بود👈🏻( یعنی خاک بر سر پسرت که دو ساعت جلوی پنجره انتظارشو میکشیدم و نیومد😐)
مامانشم خندید گفت نه رفته ماشینو جای خوبی پارک کنه الان میاد😁 همگی رفتن و من منتظرش موندم تا بیاد ، وقتی که اومد یه سلام کوچولو داد و مستقیم عین... استغفرالله 😐 عین آدم مستقیم راهشو کشید و رفت😑
کلا محل نمیداد 😪
البته انتقاممو گرفتم😏😂 مهمونی خونه اونا ، من تو آشپزخونه بین خانوما که داشتن کار میکردن نشسته بودم داشتم آتاری بازی میکردم(خیلی آتاری دوست دارم اگه ببینم بازم میخرم🥺💔) آتاری که داشتم عین موبایل بود ، اومد تو آشپزخونه منو که دید فکر کرد موبایل خریدم ، برگشت گفت:
-عه موبایل گرفتی؟!
جوابشو ندادم😃 مامانم برگشت دید جواب نمیدم خودش جواب داد گفت نه آتاریه...😁😂