استراحت مطلقه حوصله شم سر رفته. ولی ما اصولا با هم حرف نمیزنیم. اخه هرچی میگم یا بهش بر میخوره چون حساسه ک من ی منظگری دارم(در این حد ک صبحا میام میپرسم ناهار چی بزارم ناراحت میشه ک یعنی مگه من ب فکر نیستم خودم) و یا اینکه اشکارا نشون میده فضولیش ب من نیومده! والا با مادرشوهرم حرف میزنیم ن اینکه اوکی باشم ولی میرم از چیزای عادی مثلا کاذهای خونه تکونی و... دیگه دو کلوم حرف میزنیم حالا ب مامانم همینا رو بگم نشون میده با حرفاش ک چرا فضولی میکنم مثلا با سوالام. یا چرا تعیین تکلیف کردم با نظرام... یا هرچی دیگه... خب حرف از کجام بیارم؟!
هم حوصله ش سر رفته هم کلا مال امروز و دیروز نیس هیچوقت نمیتونم باهاش بحرفم...