سه تا جاری دارم باهم خواهرن، خونشون تو یه کوچه، همیشه خونه همن، باهم خونه تکونی، آشپزی، آرایشگاه ، همه چیشون باهمه، باهمم خیلی خوبن و هوای همو دارن،
اونوقت من شهر غریب تنهام، خیلی به زندگی و شادیشون حسره میبرم😐
بعضی موقعها دلم میخواد با یک برم بیرون حرف بزنم برم خرید ولی هیچکی نیست ، همش اونا میان جلوچشمم😕
آخه خیلی خوشن😕