دختره دیگه بهش اصلا توجه نمیکنه و بهش پول نمیده پسره ام شک میکنه که حتما زنش قضیه رو فهمیده اونم پرو تر یه روز زنش که سرکاره دختررو میاره تو خونه زنش.
ارایشگره ام شک میکنه و همش تعقیب میکنه شوهرشو تا مچشو یع جای خوب بگیره تا مطمین شه که میبینه نیم ساعت بعد رفتنش که تو کوچه یواشکی ایستاده شوهرش بهش زنگ میزنه میگه من سرکارم.(دروغ از صبح تو خونه)
بعد میگه قشنگم کجایی دلم حسابی برات تنگ شده همین چند دیقه .تو ارایشگاهی ؟ اونم میگه اره ده دیقه بعد میبینه یه زن وارد خونش میشه اینم میره با ترس و اینا یواش یواش در خونرو باز میکنه و دیگه اونارو تو صحنه بدی میبینه و از همه چی مطمئن میشه موهای دختررو میگیره و کتک و اینا که سوهرش یکدفعه یه برگه در میاره که ما ازدواج کردیم محرم همیم بهش نزن من از اول عاشق این دختر بودم تو خودتو بزور بهم چسبوندی.
دختره مات و مبهوت میمونع یه عالمه فحشش میده و میگه من کجا بهت پیله کردم تو میگفتی عاشقتم. ایندمو نابود کردی نزاشتی برم دانشگاه به خاطر تو هر سال به زور مادرمو میبینم