سلام امروز ما اولین خرید دو نفره شب عیدمون بود ک خراب شد ما رفتیم یه مغازه یه دختر همسن خودم توش کار میکرد من داشتم لباس پرو میکردم همسرم از یکیش خیلی خوشش اومده بود گفت اینو بگیر داشتم چونه میزدم ک اینیکی خوشگلتره که یهو یه دختر همسن خودم گفت بابات هر کدومو پسندید منم گفتم همسرم و رفتم لباسارو عوض کنم شوهرم پشت در وایساده بود منتظرم شنیدم ک دختره ب اون مرده ک کنارش کار میکرد میگفت پول خیلی چیز با ارزشیه همسرمم ادم خیلی ساکتیه هیچی بهش نگفت من در اوردم ت پرو چنان زدم رو میز ک کف دستم کبود شد گفتم دختره حرف دهنتو بفهم از تاپیک های قبلیم تا بهم رسیدنمونو نوشتم من خیلی عاشق همسرمم من هفده سالمه و اون 32 سالشه البته خیلی ب خودش میرسه و دوستام میگن مثل 25ساله هاس دم عیدی خیلی حالم خراب شد دختره خودشم از این زشت ها بود بعد شوهرم دم راه همش میگفت ناراحتی میگفت اگ ناراحتی میام میدزدمت و تمام راه میخندید ولی معلوم بود خورده تو ذوقش وسط خندیدناشم دلم واسش میرفت