مادرشوهرم اومده بود خونمون. شوهرم هم دقیقا همون شب به مقدار زیاد مرغ خریده بود. و یه کم گوشت گوساله هم خریده بود که یخ زده بود گذاشتم کنار تا یخش باز شه و چرخش کنم. معمولا مرغ و گوشت رو شوهرم خرد میکنه. منم که داشتم شام درست میکردم و دو تا بچه کوچیکم دارم. شوهرم نشست مرغا رو خرد کرد و تموم شد. شام خوردیم و همه چیز به خوبی و خوشی تمام شد و خوابیدیم. فردا صبح قرار بود با هم بریم بیرون. شوهرم میخواست دوش بگیره قبلش رفت اون گوشت رو به تکه های کوچک تقسیم کنه تا من بتونم راحت تر چرخش کنم. منم داشتم مقدمات صبحانه رو حاضر میکردم. درهمین موقع مادرشوهرم از خواب بیدار شد و بعد از سلام و احوال پرسی یهو شروع کرد.....