عزیزم ی دختری وقتی ۹ماهه بود پدرش فوت میکنه
توی ۸سالگیش مادرش ازدواج مجدد میکنه
ناپدریش ب مرور زمان نگاهش ب دختر تغییر میکنه
دختر ک به سن بلوغ میرسه کلا ناپدریه بهش کشش پیدا میکنه،
جوری ک کلا عرصه زندگی ب دختره تنگ میشه
هرچقدرم دختره ب مامانش میگفته مامانه باور نمیکرده
تا اینکه دختره ۱۵سالش میشه و از اونجایی ک دنبال راه فرار از اون خونه بوده با ی پسری ک ۱۵سال ازش بزرگتر بوده از طریق دوستش آشنا میشه(۱سال تلفنی) باهم درارتباطن تا جایی ک پسره دختره رو تهدید میکنه ک اگه نیای خونه تمام مکالمات این ۱سال ک ضبط کردم رو میفرستم دم خونتون
دختره چون توی روستای کوچیک بودن و خیلی متعصب و مذهبی بودن از ترسش میره
این تهدیدا ادامه داره تا زمانیکه دختر بکارتش رو از دست میده..