اگه کسی خودش یا اطرافیانش طلاق رو تجربه کردن بگه

من پسرخالم زنش بش خیانت کرد با وجود اون خیلی دوسش داشت بش گفت برگرد یه پسر هم داشتن  اما زنش قبول نکرد طلاق گرف بعد از اون هم سریع با دوس پسرش ازدواج کرد پسر خاله من هم داغون شد از لحاظ روحی الان دوباره ازدواج کرد ه ولی خو پسرش انگار یه بام و دو هواس

منا روز اول هرجوری دید همون بودم حق نداشت مجبورم کنه به کاری من که نامه فدایت شوم براش نفرستاده بودم بیادباهام ازدواج کنه بعدش گفت همون روز ازت خوشم اومد اما گفتم اگه بگم باید چادربپوشی جواب رد بهم میدی 

آره

آره ولی همسر من از اول بهم‌گف دوس داره چادر بپوشم خودم قبول کردم 

چرا تا دلت بخواد دلایل دارم ...من مذهبی بودم روز اولم بهش گفتم اما اون وانمود کرد بعد اومدم دیدم اصلا اینطور نیس حتی نماز نمیخونه این برام خیلی سخته...دوم که خیلیییی سخته اینکه اون اصلا رابطه جنسی نمیخواد سرده تاپیکام هست...ی سری چیزایی دیگه م هس

دوست خواهرم جدا شد سراعتیادشوهرش.میگفت حتی توتایمیکه من میرفتم حموم مواد میکشید بعد بخاطراینکه بوی مواد بره اسپند روشن میکرد.منکه ازحموم درمیومدم میگفت اسپند دودکردم چشم نخوری😁

این که روز اول بگن وآدم قبول کنه یا نکنه بحثش جداس  من اگه روز اول بهم میگفت قبول نمیکردم وکلا باهاش ازدواج نمیکردم چون میفهمیدم آدمیه که میخواد تغییرم بده ومن اهلش نبودم

به 3ماه نکشید برگشتم خونه پدرم دوسال طلاقم نداد اما آخرش به زور مهریه راضی شد بعد ازمن هم دو بار دیگه ازدواج کرد 

ای کاش کمی مروت داشتن اگه خودش رفت پی زندگیش راه زندگیه اون طرفشه نبنده بزاره اونم بره پی زندگیه خودش 

یه زنه تو دهات ما با کابینت ساز خونشون دوست شده بود.موقع رابطه جنسیشون خیلی اتفاقی شوهره میاد خونه.ایناسریع میفهمن کابینت ساز تو کمد دیواری قایم میشه.شوهره به زنش میگه چرالخت شدی؟میگه یه جونور نیشم میزد لباسامو دراوردم تکوندم.شوهره شک میکنه.درارو قفل میکنه و مرده رو پیدامیکنه.کاملا لخت مرده رو میارن سرکوچه تا میتونستن کتکش میزنن(شوهره و داداشاش ).سرکوچه مابود دقیقا.ما که رسیدیم سرکوچه صورت مرده قابل شناسایی نبود از شدت خونریزی.باشمشیر زدن سر مرده شکافت.

شوهره زنه رو طلاق داد و زنه بعد از عده فوری با یه دوس پسر دیگش ازدواج کرد.ولی الان خبرش اومده که مجددا اهل دوست پسرهست.

معمولا این مدل زنها اختلال شخصیت هیستریونیک دارن

من جدا نشدم

ولی خسته شدم از این زندگی

از دور همه فک میکنن من چقد خوشبختم ولی اینطور نیست.تمام آرزوهام تو دلمه.به هیچکدوم نرسیدم.پولداره ولی بمن نمیده.در حد خرج خونه

حسرت یه یخچال قشنگ به دلم مونده

داره ولی نمیخره

ولی اگه خانوادس زنگ بزنن که پول لازم داریم بدون فوت وقت میریزه به حسابشون و بعدم نه اونا میدن و نه این میگه بدین

امروز صبحم میگه برم وام بگیرم بدم به خواهرم

واقعا جاش عوض شده تو خانوادش.انگار که این پدر همشونه.خسته هستم خسته

خدا نجاتم بده از این زندگی

خواهرشوهرم سر پارانویید بودن شوهرش طلاق گرفت.خونشون طبقه ۶بود.بعد شوهرش میگفت توکوچه کارگرا کارمیکنن تورومیبینن!!!یه بار باچاقو دنبالش کرده بود که من از کجا بدونم میری ارایشگاه فقط واسه زنها تتو میزنی واسه پسرا و مردا نمیزنی