یه پسر دارم معلول ذهنیه ولی میفهمه تا حدودی،بهم وابستست،نه سالشه، مشکل شنوایی و گفتار داره ،تو راه رفتن شدید مشکل داره ،خییییییلی بیش فعاله ،مدام مریضه
شبا تا صبح نمیخوابه،نه ساله زجرم داده ،تمام مشکلات جسمی و روحی اومده ،سراغم ،کلا محدودم ،هیچ جایی نمیشه بردش ،زود مریض میشه چون سیستم ایمنیش ضعیفه،زود میفته ،آسیب میبینه ،خودمم نه ساله از همه بریدم ،روح و روانی برام نمونده
شدیدا بی خوابی دارم
چون پسرم مشکل تنفسی داره همش بیداره ،منم شبا باهاش بیدارم ،نابود شدم دیگه همین باعث شده بداخلاق باشم همیشه ،به خودم نرسم ،وقتم کمه کلا ،افسرده شدم
رابطم با شوهرم خراب شده ،اصلا جو خونمون غیر قابل تحمله،همه عاصی شدن دیگه از بلاتکلیفیمون و شرایط ناجور ما
یه پسر دیگه دارم کوچیکه ،سالمه اونم عصبی شده دیگه ،چون داداشش اذیتش میکنه و نمیزاره بخوابه ،
زندگی بسیااااار سختی داشتیم این نه سال ،که تحمل یه نصف روزش کوه میخواد ،دکتر رفتنای مداوم این شهر و اون شهر ،کلاسای مداوم ،از همه سخت تر بیش فعالی بسیار شدیدش ،که مجبور بودیم بیرون همش بغلش کنیم
خودم مشکل فشار خون گرفتم و کمی قلبی از شدت فشار عصبی ،شوهرمم تقریبا مث خودم شده
دکتر گفت اگه ادامه دار باشه فشار عصبی و بی خوابیت ممکنه سکته کنی،شاید گاهی یه ساعتم نشه بخوابم
هزینه پرستارم ندارم ،درواقع کسی حاضر نشد ازش نگهداری کنه تو طول روز ،
شهرمونم مرکز نگهداری نداره که حداقل روزی چند ساعت بزارمش اونجا
حالا موندم با همین روند ادامه بدم و خودمو و شوهرمو اون بچه کوچیکو نابود کنم یا اینکه ببرمش یه شهر دیگه بزارمش بهزیستی ،که اینم در توانم نیست ،نمیتونم ،ازم دور باشه دیوونه میشم ،بهم وابستست،مشکل تنفسیشو فقط من شب تا صب با اسپری و..حواسم هست بهش ،فکر نکنم کسی توجه زیادی بکنه بهشون،اونجا پاشونو میبندن به تخت همش ،پسرم از بچه های ظاهر معلول میترسه شدید
هر چند خودش معلوله ولی ظاهر سالم و خیلی خوشکلی داره ،از اول اینجور نبود ،بعد کم کم مشکلاتش پیش اومد
یه راهنمایی میخوام ازتون