خواهر برادر نداری یه روز باباتو به اون بسپار بی خبر برو خونت
۲۵ مرداد ۱۴۰۰ نحس ترین روز زندگی من بود … روزی که از خواب پاشدم گفتم صبحانه بخورم به بابا زنگ بزنم حالشو بپرسم اما …. گفتن یتیم شدی … بدبخت شدی …. دیگه زندگی برام تموم شد … همون روز همون ساعت من مردم … لطفا برای پدرم و ارامش خودم یه صلوات بفرستید 😔😔😔 خیلی زیاد محتاجم ….
زندگیتو رها کردی عزیزم الانم داری راهو اشتباه می ری مچ گرفتن بیشتر داغونت می کنه ب نظرم 75درصد همسرت سرگرمی جدیدی پیدا کرده که دوست نداره شما بهمش بزنی...این سرگرمی می تونه هر چیزی باشه...باید ی فکر اساسی برای بی تظمی زندگیت بکنی ...یکسال زمان کمی نیست...زندگی مشترک مدت طولانی بی نظمی رو تاب نمیاره
آنکه در طرز غزل نکته به حافظ آموخت /یار شیرین سخن نادره گفتار من است