پسرم ، عزیزم
با دلی شکسته و مالامال از درد برایت از دلتنگیهایم مینویسم. که خدا ، من و این قلمو کاغذ شاهد اشکها و دلتنگیهای من برای توست .
دلم بیتابی میکند و تو را تمنا میکند.
ای عزیزدلم به نزدم بیا تا دلم با تو آرام بگیرد. این دل بیتو دیگر دل نیست قفسی فولادین است که هرچه خودرا به درو دیوار میکوبد هیچ راه گریزی نمییابدو خودرا چون پرندهای محبوس در قفس مییابد .
نازنینم نمیدانی که این روزها چقدرسخت میگذرندولحظه به لحظهاش به کندی سپری میشوند و من نمیدانم که چطور این لحظات را بیتو سپری کنم .
گل مامان ، خیلی دلتنگت هستم و هرچه بیشتر میگذرد دلتنگیام برایت بیشتروبیشتر میشود.
چه کنم خدایا چه کنم ؟؟
پسرم را می خواهم .
ای کاش حتی برای لحظهای هرچندکوتاه اورا میدیدم و درآغوش میکشیدم.
خداوندا نگاه مهربانت رابه این مادر دور از فرزند بیانداز و ببین که چطور درفراق پسرش چون شمع میسوزد.
خداوندا" اناعبدک ضعیف " من بنده ضعیف تو هستم اگر نظر لطفی به من ننمایی نمیتوانم این همه سختی را تحمل کنم .
پس از تو مهربانترین مهربانان عاجزانه میخواهم که صبری عظیم به این دل شکستهام عنایت فرمایی .
ازتو میخواهم که فرزنددلبندم رادرپناه خودت همیشه و همهجا حفظ نمایی .
ازتو میخواهم که هرچه زودترچشمانم رابه دیدن پسرم روشن گردانی .
وازتو میخواهم هیچ مادری را از فرزندش جداننمایی .