سرگذشت دوران قشنگ عاشقی ما...بیاید نظربدید توروخدا

کلی سراغ شو میگرفتم از بی تابی داشتم میمردم

کلی لاغر شدم صورتم از گریه زیاد له شد

ی استوری هایی میذاشت ادم ب کوه میزد از غمگینی

خلاصه تا دی ماه بود اون هی سراغ منو میگرفت از اجی م

منم ی شب اومدم قران خوندم 

گفتم خدایا از دلم خبر داری از گریه های زیر پتو م خبر داری گاهی اوقات انقد حالم ید بود خواهرم م مینشست باهام گریه میکرد

بعد از گریه خواب مون میبرد جفت مون

گفت م خدایا قران باز میکنم اگر خوب بود میرم سراغ ش اخه داره له میشه خودت م میدونی قصدمون چیه و خودمون رو بارها ثابت کردیم

از زبون دوستم بهش پیام دادم دیدم له تر از اون چیزی هست ک فک میکردم از خودم بد تر بود

کرونا انگلیسی گرفته بود واقعا نزدیک بود بمیره گفت ب گلاره بگو بیاد سراغم

منم دیگ از زبون خودم بهش رفتم پیام دادم

فققققط گریه میکردیم ی عکس از خودش فرستاد اگر میدیدمش نمیشناختمش انقد داغون بود

ی ماه پیش بود بهش پیام دادم بعد ۵ ماه ک از اون اتفاق میگذره

دیگ بهش گفتم همین امشب نمیخوام ب خوانوادم دروغ بگم اونم قبول کرد گفت کلی  نذر کردم ک بیای همین ک اومدی بسه 

دیگ دیدم خودم ازش دل نمیکنم
انگار عزیز ترین کس م مرده بود خواستم ازش خدافظی کنم بهش گفتم دانیال بیا ی کاری کنیم

گفتم بیا همو ببینیم

باورش نمیشد همچین پیشنهادی بدم

چون من ی سری اعتقادات خاص دارم

خلاصه اومد

روم نشد بشینم جلو ولی احساس میکردم ک همین الان بهش رسیدم انننقد لذت بخش یود

دیگ زد کنار گف تو رو خدا بیا جلو منم رفتم

۳ ساعت فقط تو خیابون دور زدیم ولی انگار ۳ ثانیه بود

خلاصه گفت بیا ماهی ی بار حرف بزنیم تا ببینم چی میشه من قبول نکردم چون خیلییییی میترسم

بابام این بار میکشش بخدا

خلاصه قطع شد ارتباط مون😭😭

الانم استوری گذاشته یود ک حالش بده و اینا

ولی نمیدونم چکار کنم این همه بابام قسم خورده از من قول گرفته از طرفی من و دانیال هم برای هم قسم خوردیم همیشه پیش هم باشیم و بهم برسیم و کم نیاریم

الان نمیدونم چکار کنم....انقد ب خدا التماس میکنم دیگ روم نمیشه بخدا 

کمک م کنید خواهش میکنم...،راه چیه؟چاه چیه؟همه چی زو گفتم. ک در جریان همه چی باشید...فقط یگیذ چی کنم

بنظرتون باهاش ارتباط بگیرم؟

عمه م میگفت دعای محبت بده ب خورد بابات....ایا کار درستیه؟