2733
2734

تقریبا ۵سال پیش بود ک پسر همسایه مون ک شاگرد بابام بود از من خوشش اومد

خیلی محل ش ندادم چون مدرسه میرفتم و درسخون بودم

تا ی سال همش دنبالم میومد من ی جایی بالاخره احساس کردم دوسش دارم

رفت و آمد خانوادگی داشتیم...

تا اینکه ی روزی بالاخره تصمیم گرفتم جواب شو بدم چون پدرم بهم گفته بود ک پسر خوب و اهل زندگی هست...

شب ولادت امام زمان گفتم من باهاش حرف میزنم اگر این ارتباط سرانجام داره بهم نشون بده اگر م بده باز بهم نشون بده


داشتم میرفتم مولودی ک ماشین پنچر شد

فهمیدم این نشونه خوبی نیست

اما باز ادامه دادیم....

خیلی دوسش داشتم اونم دیوانه وار عاشقم بود

ی شب دعوامون شد بهش گفتم بیا تا همه چی رسمی شه حرف نزنیم اونم قبول نکرد شب ساعت۳ شب عید فطر بود بهم زنگ زد

منم برداشتم گفت یاالان تو کوچه میام ب بابات میگم همه چی رو رسمی کنه یا تا زمانی ک خودت صلاح میدونی ارتباط رو قطع نکن منم داشتم باهاش حرف میزدم ک راضی شه یهویی مادرم اومد

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2728

اونجایی که گفتی اگر خوبه نشونت بده اگرم بده نشونت بده جالب بود 😁😁😁😁😁😁😁

راستی آخرش بگو بالاخره درس  بکجا رسید جون درسخون بودی میپرسما


ایران به خاک خسته تو سوگند،به بغض خفته دماوند😞که شوق زنده ماندن من به شادی تو خورده پیوند😞ایران اگر دل ترا شکستند،تو را به بند کینه بستند😞چه عاشقان بی نشانی که پای درد تو نشستند😞 😞😞😞😞😞😞ایران به شوق زندگی، در مرگ روئین تن شده😞مرد و زنش تلفیقی از ابریشم و آهن شده😞ایران پر است از عاشقان، این گنج های بیشمار😞مرزیست پر گوهر ولی، با رنج های بیشمار😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢حس ششم!!!!😷😷😷😷😷😷😷😷غیرت!!!!😷😷😷😷😷😷😷😷جن!!!!😷😷😷😷😷😷😷مرد خاله زنک!!!!😷😷😷😷😷😷😷😷😷😷دختر بچه شوهر کرده!!!!!😷😷😷😷😷😷😷مرد بچه باز!!!!😷😷😷😷😷😷😷😷رل 😷😷😷😷😷😷😷😷کراش😷😷😷😷😷😷😷کرونا!!!!!😷😷😷😷😷

مادرم گفت همه چی وفقط توضیح بده همین جا چال میشه حرفات

منم ترسیدم گفتم فردا برای تو و بابا توضیح میدم

گفت طرف ت دانیال بود؟گفتم اره گفت خودمون میدونسنیم منتظر بودیم خودت بگی حالا م برو بخواب

خیلی منطقی برخورد کردن تا فرداش پدرم رفت باهاش صحبت کنه منم ی قران بردم گفتم تو رو ب همین کاریش نداشته باشه گفت باشه بابام بهش گفته بود ک کاری ت ندارم فقط بزار زمان بگذره بعد بیا جلو

چون بابام خیلیییی دوسش داشت خیلی

2738

بابام منو تهدید کرد بخاطر ابرو مون اصصصلا حق ندارم سراغش برم

خلاصه ی شب دست باباش رو گرفت اومد دم خونمون بابام رفت نزاشت بیان داخل

و اونام برگشتن ولی با این حال باز ازم دست نکشید همش سراغم می‌گرفت

باورتون نمیشه ولی اون تایم چون عروسی خواهرش بود ولی میگفت ک من عزای اینو دارم گلاره رو از دست دادم سیاه پوشیده بود عروسی خواهرش ما هم عروسی نرفتیم بخاطر این قضیه

روز عروسی خواهرش گفت بیا کنارم باش ک بهم برسیم منم قبول نکردم همون شب بعد عروسی تصادف کرد ولی خداروشکر هیچی ش نشد تو شهر تصادف کرد

گذشت بعد از ۵ ماه دم در بودم ک دیدمش اصلا ی لحظه نشناختم ریش ش اومده یود رفتم خونه بابابزرگم ک جای صحبت داشته باشم بهش زنگیدم تا گفت الو جفتمون عر عر فقط گریه میکردیم

وقتی فهمیدم چقد واقعا عاشقمه باز باهاش ادامه دادم

روز عروسی خواهرش گفت بیا کنارم باش ک بهم برسیم منم قبول نکردم همون شب بعد عروسی تصادف کرد ولی خداروش ...


عزیزم من دخترم بیدار شد

لطفا وقتی کامل شد منو لایک کن بیام بخونم تاپیکو گم نکنم

خدایا هر لحظه تو را شکر  ممنونم بابت هدیه قشنگت    دوستای عزیز منو تو تاپیکای ختم و داستان زندگی صدا کنین . ممنونم از همتون

تا اینکه ما مجبور شدیم مهاجرت کنیم

بخاطر کار و تحصیل من

نمیدونستم این موضوع رو چجور بهش بگم تا اینکه بنگاه اومده یود خونه رو ب مستاجر نشون بده ادرس رو از دانیال پرسیده بود اونم ادرس الکی داده بود کارش شده بود اینکه دم در وایسه هر کس بیاد ادرس اشتباه بده بهش

گذشت دیدیم هیچکس خونه رو نمیاد ببینه تا بابام فهمید کار دانیاله ولی کاریش نداشت خلاصه ی شب گفتیم ی کامیون بیاد وسیله ها رو ببره یهو من داشتم کمک میکردم دانیال رد شد چشماش کاسه خون بود بخدا

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز