بعدش بابام گفت هم چی رو بگو فقط راست بگو
دیدم ن مامانم ولش کنی شکم منو پاااره میکنه
گفت لازم نکرده چیزی بگی فردا میزی درخواست پرینت میدی پرینت همه جی زو روشن میکنه گوشی مم گرفتن گفتن شاید بزنگه دانیال جوابشو. بدن
خلاصه منم فقققط از خدا مردن میخواستم همییننننننننن
بعدش رفتم پیام دادم ب دانیال یواشکی یا خدا از حالم نگم براتون فقط قسم م میداد هرکاری کردن گلاره پام بمون
دیگ ی خدافظی ک انگار غم دنیا زو شونه هام بود کردیم و گفت خبر بده از حالت ببینم چی میشه
دیدم مامانم خیلی باهوشه گفت من مطمئنم اینا ۵ ساله با هم ان قضیه ی شب ی روز نیس
منم ب دروغ ی قسم خوردم اخه مجبور بودم وگرنه دار میزدن جفت مون زو
فرداش قبل پرینت ی پیام برای دانیال گذاشتم ک میخوان پرینت بگیرن
خب
رفتم پرینت بگیرم خداروشکر پرینت ی ماه رو دادن بهم مامانم اینام دیگ نرفتن سراغ پرینت بقیه خط ها
حالا بابام قرار بود فردا بره شکایت کنه ب جرم مزاحمت😐
عصر همون روز دانیال و پسر خاله ش میان شهرمون و میرن بابام رو ببینن
بابام م قفل فرمون و ی چیزی ک ما بهش میگیم تیز بر میگیره دستش میره سمت دانیال
پسر خاله شم میشینه با بابام صحبت میکنه یکم بابام اروم میکنه
ولی بابام همونجا دست میزاره رو قران من و ب دانیال نده ۳ بار هم قسم ولله رو میخوره حالا بابای من قسم ش معروفه ک بمیره هم زیرش نمیزنه
اینم بگم بابام ی جور ریش سفید شهر و فامیل هامون هست رو حرفش حرف نمیزنن
دیگه بابام اومد خونه ب منم گفت این قران رو میبینی ب همین قسم اجازه نمیدم ازدواج کنید و گفت ب همه میسپرم بعد مرگم هم تو رو بهش ندن
اگر م خیلی میخوای ش همین الان هری تو دختر ما نیستی ۱۰ تا بچه م داشته باشی از من نبستی
بعدشم منم داشتم روانی میشدم
بابام ی نصف سکته زد
ای وای😐🤦🏻♀️
منم گفتم تو فقط خوب شو من دورشو خط میزنم
بچه ها تصور کنید من چ حالی داشتم
از ی طرف واااقعا عشق مون واقعی بود
از ی طرف وضع خونمون انگار ظهر عاشورا بود
دیگ دست منو رو قران گذاشتن ازش دس بکشمممممم😭😭
گذشت ی مدت بعدش
بابام میگف این تو رو برا هوس میخواد تو گول خوردی هووووووف
تاپیکای قبلیتو خوندم فهمیدم هنوزم در انتظار یاری
کاش گوشیتو به مامانت نمیدادی بدم میاد از این مامانا که دخالت میکنن توام اعتصاب کن تو خونه زیاد صحبت نکن حرف نزن بزار ی ذره عذاب وجدان بگیرن
