ماجرا ازین قراره پسر خاهرشوهرم تازگی عقد کرده حالا شوهرم گیر داده دعوتشون کنیم که ده نفری میشن منم خداییش بچشمم نمیبینم و در توانم نیست الان هفت ماه و نیمم زیاد سرپا باشم و بشینم درد دارم
ججالب اینجاست شب قبل با شوهرم توافق کردیم بعد زایمانم عید دعوت کنیم حالا رفته خونه مادرش نظرش عوض شده میگه زشته اونا میان به بچه ما کادو میدن باز ما به عروس کادو میدیم و....
خلاصه چون مامانشم نظرش عوض کرده نمیخام بگیرم بگین چکار کنم منصرف بشه هی میره رو مخم
از خود مادرشوهر و شوهر کمک بگیر اگر میتونی
بچه هم بیاد یه جور درگیری نمیتونی اون موقع
خب مگه کمکت نمییکنن؟
بگو غذا و دسر و همه چی از بیرون بگیرع یه لیست بلند بالا هم بده خودش پا پس میکشه
مث من فقط بگو نمی تونم وتمام همین اصلا بحث نکن اوفففف چه زوریهه من نمی دونم کلا چند روزادا مریضا در بیار وبرو دکتر بیا بگو دکترم گفت باید تا زایمانت استراحت کنه بچه اومده مایین بعدشم برو دراز بکش تکون نخور از جات والله تو بارداری ناز نکنی بعد زایمانتم دیگه خرت برو نداره
ما چی بگیم وقتی شکم بزرگ تو و حال و روزتو نبیبنه
زن باردار واجبه مهمونی بده
به مادرشوهرت بگو بیا کمکم تنهایی نمیتونم از پس این همه آدم بربیام....
بگو حالم که مشخصه چطوره
همرو از بیرون بگیر حتی برنج و دسر را
بزرا بفهمه که تو این وضعست مهمونی گرفتن اصلا درست نیست
بهش بگو باشه دعوت کن ولی نمیتونی چیزی درست کنی
لطفا با لحن بدی هم بهش نگو
سیاست به خرج بده
ینی واقعا تا این حد همو درک نمی کنین که بچه دارم شدین؟
از ابتدایی ترین پیوند روابط درک کردنه هم دیگست 😶
بگو مادرت بیاد کمکم بیشتر چیزا هم از بیرون بگیر
