باورت میشه همین چند وقت پیش یه سوال ازم پرسید.
پرسید اگه اونوقت گذشته منو میدونستی حتی در حد خیلی جزئی تر، بازم پام میموندی؟ اینا رو تو زندگی هی نمیزدی تو سرم؟
جواب دادم، یکی از مهم ترین دلایلی که تونستم خودمو راضی کنم به منتظرت نموندن همین بود. چون میدونستم اگه بیتی محاله بتونم رد کنه. ازدواج کردم که دیگه راهی تداشتم باشم
بعد از این حرفم گفت هیچوقت چنین دوست داشتنی رو حس نکرده بوده و خیلی ابراز پشیمونی کرد! از اون لحظه به بعد گفت که دیگه هیچ ابایی از گفتن هیچی نداره و علاقه ی بیشتری ابراز کرد و انگار همه ش منتظر بود تا من چراغ سبز بیشتری نشون بدم !
نمیدونم واقعا چی تو ذهنش بود! شاید به این فکر میکرد که من هنوزم میتونستم اونجوری باشم !
شاید فکر میکرد که به قیمت دوست داشتن و عاشق بودن من هنوز حتی همین الان هم میتونست روابطش رو داشته باشه! نمیدونم واقعا