مادرشوهرم امشب کله پاچه درست کرده بوده و پدر من براشون بره کشته بود،ما هم دو هفته پیش پدر مادرم درست کردن خوردیم
اینا درست کردن اصلا ب من نگفتن ک هیچ مهم نی
ولی شوهرم از سرکار اومده رفته اونجا یه کاسه خیلی بزرگ سیراب اورده و یه تیکه کوچیک زبان،هیجچیز دیگه توش نبود،مثلا یه چیز خوب همش سیراب ما عقدیم اومد خونه پدرم ،خانوادم همه خواب بودن،اونا نمیخواستن بفرستن شوهرمخودش اورد ک هم خودش بخورع شام هم ب من بده
منم گفتم چرا اوردی وقتی خودشون نخواستن
گقتم چرا اینقددررر سیراب اوردی همش سیرابه،خیلی کوچیک شده بودم که تَه مونده هاشون بود چیزایی ک دوس نداشتن
شوهرم گف ،گفتم بابات میخوره اخه سیراب دوس داره من ناراحت شدم گفتم چرا اوردی عصبانی شد رفت تو کوچه همشو دور انداخت راضی ب این کارش نبودم خلاصه چند تا فحش بهم داد عوض اینکه بگی دستت درد نکنه فلان.منم یک ساعته با هندزفری دارم گریه میکنم اخرش گفته کم کن بخوابممنمگفتم برو خونتون تو دیگ زنی نداری وقتی براش ارزشی قائل نیسی
گفتم دور نمینداختی فک میکنن ما خوردیم میبردی خونتون بفهمن
ولی رفت خلاصه...💔
چیکار کنم الان
حق با کیه
چیبهش بگم
یا ب مادرشوهرم بگم؟ک ما نخوردیم و انطوری شد؟
فک نکنه پش مونده هارو خوردیم