چهار سال چشم انتظاری کم نیست.
چهار سال پنهانی درد کشیدن و غصه خوردن کم نیست.
چهار سال دکتر رفتن و داروهای رنگ و وارنگ خوردن کم نیست...
دلم می خواست جار میزدم در شهر:
تمام دوست و آشناهایی که دائم از ما سراغ بچه می گیرید. بعضی هایتان دلسوزید و بعضی هایتان دل را می سوزانید ما دلمان بچه می خواهد اما خدا هنوز صلاح نمیداند!
نمی شود در شهر فریاد زد.
نمی شود قصه ی غصه ها را برای هر کسی روایت کرد.
به قول مادربزرگم : دوست غمگین میشود و دشمن شاد!
حرف ها سر دلم مانده بود.
خانه ای ساختم.
کوچک و دنج و آرام.
اسمش را گذاشتم "خط دوم کم رنگ"
قصه ی غصه هایم را توی خانه ام روایت می کنم.
شما که همدردید، شما که درد آشنایید، شما که مهربانید و دلم را نمی سوزانید، مهمان خلوت خانه ام شوید و بخوانیدم...
قدم تک تکتان روی چشم های من...
http://www.khattedovom.blogfa.com
رَبِّ لَا تَـــــذَرْنِی فَـــــرْدًا وَأَنـــــتَ خَیْــرُ الْوَارِثِیــــــنَ...وبلاگ کوچک نقلی ام را آب و جارو کرده ام، قدمتان به روی چشم.