هر دفعه رفتیم برادرم خودش ی دعوایی راه مینداخت
زنش هم خیلی ناز و اداش زیاده
با اینک میگم ما میرفتیم اونجا خودمون غذا درست میکردیم اصلا کلا همش بیرون بودیم
بچه شونم نگه میداشتیم
خونه ما هم میامدن تا ساعت 2 زنش خواب بود
مامان من صبحونه و ناهار بچه هم اماده میکرد
اما چی بگم دیگه...