تو این اوضاع کرونا و کلاس مجازی اصلا حال درس خوندن رو نداشتم که یه شب که رفته بودم خونه عموی بابام که بزرگ فامیل هست و همه احترامش رو دارن و کسی رو حرفش حرف نمیزنه بهم گفت اگه پزشکی قبول شی خودم برات جشن میگیرم کل فامیلو دعوت میکنم
حالا هروقت که بی حوصلم و میگم درسو ول کن این حرفش یادم میاد بهم انگیزه میده نه اینکه دلمو صابون زده باشم واسه جشنو و اینا ولی حتی اگه برام جشن هم نگیره این حرفش و توجهش و بوسه ای که به پیشونیم زد و مهربونیش یادم میاد انگیزه میگیرم واسه درس خوندن