دیدی وقتی که میگفتم "میبینم...آن جشن بزرگ روز آزادی را..." وقتی که دکلمه شعر قشنگ هوشنگ ابتهاج با اون صدای خسته و پخته که از عمق وجودش برخواسته میشه در شعر سایه به زیبایی میگه؛ میبینم...آن شکفتن شادی را...پرواز بلند آدمیزادی را...آن جشن بزرگ روز آزادی را...کیوان...خندان به سایه میگوید:...دیدی؟...به تو میگفتم!...آری...تو همیشه راست میگفتی...
خب اولشه منم اول اینجوری بودم یهو جفتشون گرفت یکی باهام حرف میزد میگفتم بلندتر حرف بزن نمیشنوم در این حد گرفته بود رفتم دکتر عمومی دارو داد سریع خوب شدم