بچهها من سی و یک هفته باردارم دوقلو، دیشب خواب دیدم که دردم گرفته میرم بیمارستان ، میگن زایمان داری منم میگم که خیلی زوده... بهرحال بدون درد و خیلی راحت زایمان طبیعی انجام میشه لحظه اول یه نوزاد میبینم و میگم سالمه خداروشکر درشته، ولی نمیدنش بغلم وقتی کار زایمان تموم میشه خیلی راحت وبدون درد پامیشم ، دوتا گل که یادم نیست چه گلی بودن از این شاخه ای ها که دورشون هم بسته شده بود دادن دستم گفتن بچههاتن بذار تو آب، دو هفته دیگه بزرگ میشن موقع گذاشتن تو آب یکی پر پر میشه دکتر صدا میزنم میاد درستش میکنه دورشو میبنده میذاره تو آب، میگم من روم نمیشه به شوهرم بگم اینطوری بدنیا اومدن بمونن همینجا دوهفته دیگه بیام که درست شدن، بعدشم با خانم دکتر از اونجا میام بیرون که باهم بریم کافی شاپ، این چه خوابی بود اخه من دیدم، تنم میلرزه از ترس
صدقه رد کن . به آب تعریف کن . برای کسی تعریفش نکن . قرآن بخون نادعلی بخون حتما
1400/1/18 دومین فندوق مامان خوش اومدی تو دلم ... 1400/4/9 هلنا قشنگ من دخمل نازم .... یه مامان شاد و پر انرژی که جز شادی و خوشحالی و آرامش پسرم چیز دیگه ای مهم نیست ... خونه بهم ریخته مرتب میشه چای سرد شده رو میشه عوض کرد غذای یخ کرده رو میشه داغش کرد ظرفای نشسته بالاخره شسته میشن اما هیچوقت بچه هامون دیگه ۱ساله یا ۲ساله یا ۳ساله یا ........ نمیشن پس از لحظه به لحظه بزرگ شدنش لذت میبرم و سخت نمیگیرم ... پسر کوچولوی من مامان عاشقته